سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هنگامی که نزد آموزگار یا در مجلس های دانش نشستید، نزدیک هم شوید و برخی پشت برخی دیگربنشیند . مانند دوران جاهلیت پراکنده منشینید . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :1
بازدید دیروز :7
کل بازدید :28487
تعداد کل یاداشته ها : 8
103/9/1
2:4 ع

 

 دشت بدون آهو

 

ای خفته در نگاه تو جادو ! چه می کنی؟

آشفته دل! گره زده گیسو ! چه می کنی؟

.

امسال هم گذشت و بهار تو بر نگشت

تنها و دل شکسته لب جو چه می کنی؟

.

شب های دل گرفته که خوابت نمی برد

بی بوسه، بی نفس نفس او چه می کنی؟

.

ای مانده در نگاه تو حسرت! چه می کشی؟

ای رفته از دل تو هیاهو! چه می کنی؟

.

بیهوده دشت های خدا را قرق نکن

حالا که رفته از دلت آهو،چه می کنی؟

 

..... ناصر حامدی .....

یه روزی این شعر بهانه ایجاد این وبلاگ محقر و نام دشت بدون آهو شد ...


94/10/23::: 10:33 ص
نظر()
  

همه رفتند فقط من عقب قافله ام

بی حواسم کسلم , ساکت و بی حوصله ام

.

حاصل عمر مرا در چمدانت بستی

آه .... بدجور زمین خورده ی این فاصله ام

.

هیچکس بعد تو دنیای مرا درک نکرد

سالها رفته ولی حل نشده مسئله ام

.

عشق تصمیم گرفته است که ویران بشوم

چند سالی است که روی گسل زلزله ام

.

چندسالی است که تو قلّه نشینی و هنوز 

لنگ لنگان وسط دامنه هایت یله ام

.

قاصدک ها خبر جشن تو را آوردند 

کاش می شد که به گوشت برسد هلهله ام

.

تو پس از من همه جا قافله سالار شدی

من ولی بی تو همیشه عقب قافله ام

.

حسنا محمد زاده

......... ع 1030...........

94/10/11::: 1:32 ع
نظر()
  

شیر مستاصل شده ...

حالا در 560 امین روز ....

 

شاخه ی بید ی و با هر باد سـر،خـم می کنـی

سخت آوردم به دستـت سـاده تـرکــم مـی کنی

 

زندگی سخت ست اما زنده بودن سخت نیست

زنـده بـودن را چـرا از زنـدگـی کم می کنـی؟

 

این منم مـردی کـــه با هـر بـار از نـو دیـدنـت

حس و حـال تـازه ای در او فــراهـم می کنـی

 

گلـه ی آهـویـی و با چشـم هــــای وحشـی ات

در دل ایـن شیـر مستـاصـل شـده رم مـی کنی

 

از سر کفـرم به ایمـان می رسـم وقتـی کـه تـو

چشـم هــایت را دو شیطـان مجســـم می کنــی

 

استکـان هــــای نگـاهـم خستگــی در مـی کنند

   !چای را وقتی که از چشـم خودت دم می کنـی

 

 نیما فرقه


  
شعر ها می توانم بنویسم 
با قلبی 
که آهوان سر بریده در آن می تازند .
رویاهایم را به من بدهید
کاغذم ، مدادم
جوانی انگشت هایم ، 
و به من بگویید 
نامم را از چه جهت می نویسند . 
زندان شما
حروف الفبا را از یادم برده است .

95/9/29::: 2:32 ع
نظر()
  

 

بارگاه حضرت معصومه علیها سلام

 

 

با همین چشم های خود دیدم ، زیر باران بی امان بانو !

در حرم قطره قطره می افتاد ،‌آسمان روی آسمان بانو

صورتم قطره قطره حس کردست ، چادرت خیس میشود اما

به خدا گریه های من گاهی ، دست من نیست مهربان بانو

گم شده خاطرات کودکی ام ، گریه گریه در ازدحام حرم

بازهم آمدم که گم بشوم ، من همان کودکم  همان بانو

باز هم مثل کودکی  هر سو ، میدوم در رواق تو در تو

دفترم دشت و واژه ها آهو ،  گفتم آهو و ناگهان بانو ...

شاعری در قطار قم ـ مشهد ، چای میخورد و زیر لب میگفت :

شک ندارم که زندگی یعنی ، طعم سوهان و زعفران بانو

شعر از دست واژه ها خسته  ست ، بغض راه گلوم را بسته ست

بغض یعنی که حرفهایم را ، از نگاهم خودت بخوان بانو

این غزل گریه ها که میبینی ، آنِ شعر است شعر آیینی

زنده ام با همین جهان بینی ، ای جهان من ای جهان بانو !

کوچه در کوچه قم دیار من است ، شهر ایل من و تبار من است

زادگاه من و مزار من است ، مرگ یک رو ز بی امان ...

 

حمید رضا برقعی

 


93/6/8::: 2:27 ع
نظر()
  
   1   2      >