همه رفتند فقط من عقب قافله ام
بی حواسم کسلم , ساکت و بی حوصله ام
.
حاصل عمر مرا در چمدانت بستی
آه .... بدجور زمین خورده ی این فاصله ام
.
هیچکس بعد تو دنیای مرا درک نکرد
سالها رفته ولی حل نشده مسئله ام
.
عشق تصمیم گرفته است که ویران بشوم
چند سالی است که روی گسل زلزله ام
.
چندسالی است که تو قلّه نشینی و هنوز
لنگ لنگان وسط دامنه هایت یله ام
.
قاصدک ها خبر جشن تو را آوردند
کاش می شد که به گوشت برسد هلهله ام
.
تو پس از من همه جا قافله سالار شدی
من ولی بی تو همیشه عقب قافله ام
.
حسنا محمد زاده
......... ع 1030...........