[ و در خبر ضرار پسر ضمره ضبابى است که چون بر معاویه در آمد و معاویه وى را از امیر المؤمنین ( ع ) پرسید ، گفت : گواهم که او را در حالى دیدم که شب پرده‏هاى خود را افکنده بود ، و او در محراب خویش بر پا ایستاده ، محاسن را به دست گرفته چون مار گزیده به خود مى‏پیچید و چون اندوهگینى مى‏گریست ، و مى‏گفت : ] اى دنیا اى دنیا از من دور شو با خودنمایى فرا راه من آمده‏اى ؟ یا شیفته‏ام شده‏اى ؟ مباد که تو در دل من جاى گیرى . هرگز جز مرا بفریب مرا به تو چه نیازى است ؟ من تو را سه بار طلاق گفته‏ام و بازگشتى در آن نیست . زندگانى‏ات کوتاه است و جاهت ناچیز ، و آرزوى تو داشتن خرد نیز آه از توشه اندک و درازى راه و دورى منزل و سختى در آمدنگاه . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :4
بازدید دیروز :3
کل بازدید :29035
تعداد کل یاداشته ها : 8
04/1/11
11:19 ص

 

 دشت بدون آهو

 

ای خفته در نگاه تو جادو ! چه می کنی؟

آشفته دل! گره زده گیسو ! چه می کنی؟

.

امسال هم گذشت و بهار تو بر نگشت

تنها و دل شکسته لب جو چه می کنی؟

.

شب های دل گرفته که خوابت نمی برد

بی بوسه، بی نفس نفس او چه می کنی؟

.

ای مانده در نگاه تو حسرت! چه می کشی؟

ای رفته از دل تو هیاهو! چه می کنی؟

.

بیهوده دشت های خدا را قرق نکن

حالا که رفته از دلت آهو،چه می کنی؟

 

..... ناصر حامدی .....

یه روزی این شعر بهانه ایجاد این وبلاگ محقر و نام دشت بدون آهو شد ...


94/10/23::: 10:33 ص
نظر()